دیشب خوابشو دیدم . خواب دیدم مراسم عروسیشه . اصلا بهش فکر نمیکردم . جالبه که سالگرد ازدواجشه ! 

خوشبخت باشی و شاد ....

یاد پاکی

             RBP9024696 -

دلم این روزها بد گرفته . هر روزم رو با افسردگی میگذرونم . فکر میکنم به خاطر اطرافیانمه که به دلم نمیچسبند . از بهار بالاجبار با چند نفری دمخور شده ام که خصوصا یکیشون به شدت روی اعصابمه . من همیشه از درویی ، پرخاشگری ، غیبت بدم میومد . هیچ وقت پشت سر کسی حرف نمیزدم . اگر هم میزدم بدون بد گویی بود . حتی منفی گفتنم هم با طنز همراه بود که حس غیبت و بد گویی نداشته باشم . این آدمهای جدید رو قبلا هم میشناختم . اسم یکیشون N هست . همیشه از کنارش بودن عصبی میشدم . همیشه در حال شکایت از همه بود . همیشه خودش خوب بود و همه بد . همیشه از همه حالش به هم میخورد . اگه همونها رو 2 دقیقه بعد میدید با لبخند باهاشون حرف میزد و بعدش به من میگفت : دیدی سگ محلش کردم ؟ از بهار امسال بنا به دلایلی از دوستهام جدا شدم و برای جلوگیری از افسردگی با این آدمها همراه . اوایل زجر میکشیدم . کم کم طبق قانون تطابق تحملم زیاد شد و این روزها  حس کردم دارم شبیه اونها میشم . خیلی وحشتناک بود که وقتی M به ناحق حرفی زد بهش پرخاش کردم . من که همیشه اعتراضاتمو در قالب شوخی میگفتم سر مساله به این کوچکی خودم رو باختم . این اتفاق و اتفاقات مشابه چندین بار تکرار شد . دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم . من هم مثل بقیه وقتی کوچکترین حرکت منفی از کسی میدیدم شروع میکردم به غیبت . وقتی خبری از جایی بهم میرسید مثل خبرگزاری انتقال میدادم . من هم شده بودم مثل اونهایی که ازشون بدم میومد . من هم اخلاق رو فراموش کرده بودم . من هم خودخواه شده بودم . یک دفعه به خودم اومدم . و این به خود اومدن منجر به حالتی شبیه افسردگی توی وجودم شد . باید ازش خارج میشدم و هیچ راهی نبود .... 

دیروز در عین ناامیدی به A اس ام اس دادم . قرار شد ظهر بهش زنگ بزنم . باهاش دردهامو گفتم و گریه کردم . تازه فهمیدم چقدر برام ارزش داشته . تازه فهمیدم چقدر آرومم میکنه . تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ بوده و چقدر جاش خالیه

بهم گفت که قرآن بخونم . بهم یادآوری کرد که قبلا هر بار عصبی میشدم به جای پرخاش دستم رو فشار میدادم . به یادم آورد که چقدر صبور بودم .به یادم آورد که از هیچ کس چیزی کم ندارم و به یادم آورد که .... 

  

چه عشقی داشتم به او .... و چه پاک بودیم و پاک بودم در کنارش.... 

خوشبخت باشی عشق من 

                                             هر جا که هستی...

           OJP0012449 - Teenage girl waiting for phone call

       ای کاش شوکران 

         

                   شهامت من کو 

      

یار مهربانم آرزوست ...

 

عاشقان معشوق را فراموش می کنند ....  دوستان نه . 

اینجاست که باور میکنم : دوست داشتن از عشق برتر است . 

آرزومند گرمای دست یک دوستم که فراموشم نکند . نه یک عشق که برایش تا طلوع مهتاب بمانم و با غروبش غروب کنم .

سردرگمی

                                      

دلم از سنگ شده . خسته ام . میخوام شروع کنم به درس خوندن . میخوام واسه تخصص آماده شم . ولی کو انرژی . هر روز که تصمیم میگیرم بخونم انگار قرار نیست اتفاقی بیفته . چند شب پیش خواب دیدم نمره امتحاناتم رو دیده ام . تمام درسهایی که خونده بودم رو فقط ۱۰ گرفته بودم . کابوس وحشتناکی بود . 

دکتر F باهام 3-2 بار تماس گرفته . یه کتاب پیشم داره . میخواد بگیره ازم ولی نمیفهمم چرا این دست و اون دست میکنه . اصلا نمیدونم چرا به من گفت این کتاب رو براش بخرم . ازش خوشم میاد . فقط به عنوان یک دوست . اما میدونم اون به این مساله علاقه ای نداره . اما رفتارهاش یک کم مشکوکه . کاش میتونستم جذبش کنم . الان دوست دختر سابق دکتر رو دارم میبینم . چطوره برم ازش بپرسم راهش چی بوده ؟!!!!!

میخوام از این به بعد برنامه های روزمره ام و برنامه هایی که برای آینده دارم رو اینجا بنویسم . شاید بتونه کمکم کنه که خستگیمو رها کنم .  

    

چقدر خالی از A شده ام . چقدر با خالی شدن از A تنها شده ام . 

  

یاد تو همیشه هست

                         

امروز دلم شدیدا هواتو کرده بود . یه مدته تمام تلاشم رو کردم که بهت فکر نکنم . موفق هم بودم . یکی از راه هایی که واسه این فراموشی پیدا کردم یک آدم جدید بود . فرهاد . نه اونی که قبلا گفته بودم . یکی دیگه . کسی که از بچگی واسش میمردم !!! میدونی که ! عشق بچگی قویه . اونقدر که شاید یه چند صباحی بتونه فکر تو رو از ذهنم بیرون کنه . دوستش داشتم و این بار توی ایام عید دیدمش . آزاد بود و ازم خواست باهاش ادامه بدم . من هم قبول کردم . این مدت سعی کردم حتی عکسهاتو بدون تصور اینکه یک روزی بهت احساس داشتم ببینم . سخت بود ولی شدنی . ولی به دلیل یک سری مشکلات که براش پیش اومد فعلا ( بنا به ادعای خودش ) رابطه قطع شده . جالبه که برام مهم نیست که ازش دورم .  

دو روزه که دارم خوابتو میبینم . دیشب خواب دیدم برگشتی اصفهان . توی جمع دوستانه نشسته بودیم . دور از چشم بقیه دستم رو گرفته بودی . درباره ازدواج بحث میکردیم . گفتم من نمیخوام ازدواج کنم . برام کافیه کسی که دوستش دارم را حتی فقط ۶ ماه یکبار ببینم و فقط بدونم که هست . دستم را فشار دادی و از کنارم بلند شدی و رفتی . دلم گرفت . وقتی اومدم بیرون از اتاق دیدم ایستادی منتظرم . گفتی من هستم اما موندن تو عاقلانه نیست . بقیه اش رو نمیتونم تعریف کنم . اشکم را در میاره . فقط دیدم که چقدر دوستت دارم . 

پارسال توی همچین روزهایی درگیر این بودی که واسه تولدت جور کنی بری شهرتون . یادته ؟ هدیه تولدی که بهت دادم ؟ راز و یک عطر کوچک و یک کتاب شعر . امسال واسه تولد بیست و هشت سالگیت چیکار میکنی ؟ به یاد من هستی ؟ نمیدونم آیا باید بهت زنگ بزنم ؟ نباید بگذرم از این رابطه ؟  

                                 عشق من ؛ تولدت مبارک 

                        دوستت دارم