یک درد بزرگ

دارن زجرش میدن . دارن ذره ذره آبش میکنن و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد . بهترین دوستمو دارن آزار میدن . خانوادش . دارن کاری میکنن که به خودکشی فکر میکنه . ۲ روز پیش واسم sms داده که خطرناکترین قرص چیه ؟ این چند روز هر بار باهاش حرف زدم از صداش فهمیدم که گریه کرده . همش بهش کنایه میزنن . مادرش بهش گفته ارزوشه دیگه نبیندش . بهش میگن مایه ننگی واسه خانواده . فقط واسه اینکه بدشانس بوده و دو تا ازدواج ناموفق داشته . که شوهر دومش فوت شده . که شوهر اولش بهش خیانت کرده و رفته با یک زن دیگه . پس مایه ننگه . پس اگه نباشه بهتره . اگه با اونیکه دوستش نداره وحتی ازش بدش میاد ازدواج نکنه فقط واسه اینه که لابد با یکی دیگه ریخته رو هم و میخواد آبروی اینا رو ببره . چی کار میتونم واسش بکنم ؟ شده مثل 100 سال پیش که دختر رو به زور میبردن سر سفره عقد . چرا آخه باید اینقدر بی انصاف باشن ؟ 

تو رو خدا واسش دعا کنید .  

 

نظرات 9 + ارسال نظر
شوالیه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ

«کدام اجاق ستم خواب هیمه میبیند...که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است؟»
زنده یاد حسین منزوی


سرور چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:23 ب.ظ http://ssoorroor.blogsky.com

اگه می تونی قانعش کن که خانوادش اشتباه می کنن...رو پای خودش وایسته و مستقل باشه...

فرهاد پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام رکسانا ،منم چند روز ی حال نداشتم ، اما بدوستت بگو در طول تاریخ زنجیری به درازای ابدیت برگردن زن آویزان بوده واکنون هم چنان حلقه های پیوسته این ستم محکمتر از قبل گلوی زن زیباترین خلقت آفرینش را می فشارد ، بهش بگو استقامت داشته باشه ف بگو با سر منطقی مشکلش را خودش حل کنه...بگو برای رسیدن به نیکبختی نباید از عمق ترسید باید اوج گرفت تا به پایین دست نرسی .بگو فرهاد هم ناراحت توست ..بگو برات دعا می کنه مشکلت حل بشه ..بگو چنان در هم شکست رکسانا وتکانم داد که انگشتانم از تردد روی صفحه کلید مترصد نوشتنن ومغزم از فشار این هجوم ناجوانمردانه در حال انفجار است ..رکسانای عزیز تو هم مواظب خودت باش

فرهاد پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ب.ظ

طاقت نیاوردم اینو نگم برای اینکه دوستتو متقاعد کنی ُ بهش بگو اگه طاقت نیاری عین لذت مچاله کردن یه کاغذ خیلی خیلی بزرگ تو یه مشت خیلی خیلی کوچیک ،کوچیکت می کنند، اینان که فکر کهن تحجر در ذهنشان هنوز مثل مگس پرسه می زند خیال می کنند اگه خانمی ازدواج ناموفق داشته دیگه خلقتش ویران شده در حالیکه او همان زن است ..نه چیزی کم نه زیاد ..زیرا ماهیتش را حفظ کرده ..براش دعای خیر می کنم رکسانا جان....

شوالیه پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:21 ب.ظ

امروز بهتر شدی؟

ممنونم . کمی .

شوالیه جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ق.ظ

اگر قرار باشه به رد و تایید من نظری ابراز بشه همون بهتر که خودم برای خودم کامنت بذارم.مثل رد صلاحیت کاندیداها میمونه.اما خب این یک دلیل شخصیه و لزوما نقطه مقابل نظر دوستانی نیست که مکانیزم تایید نظرات رو میپسندند.به هر حال اونها هم بدون شک دلایلی دارن.تا حالا نشده ببینی که دو نفر کار مشابهی رو به دلایل مختلف انجام بدن؟میدونی خانم دکتر.گاهی داروهای مشابه برای مقاصد مختلف به کار میرن.گاهی درمان و گاهی درد..
کسی رو میشناختم که کلومیپرامین ۵۰ رو دوتا دوتا میخورد که به دیر انزالی برسه و عذاب سه روز یبوست رو به جون میخرید.منو ببخش دوست من اما باید بگم که همچین آدمی حقشه که کونش پاره بشه .(شرمنده)
و کسی رو میشناختم که اگر کلومیپرامین نمیخورد وسواس فکری طوری زمینگیرش میکرد که توی دو روز متوالی چنان رنگ و رو میباخت که حتا نمیتونستی بشناسیش...

منظور من این بود که اگه من هم بخوام خصوصی بخونید نمیتونم . نخواستم به شما اعتراض کنم .

شوالیه جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ق.ظ

ببین دوست من.من وقتی کسی رو دوست میدارم در حقیقت فضای نامحدودی از ذهنم و پهنه اندازه ناپذیری از روحم رو به اش اختصاص میدم.در واقع اون توی وجود من عینیتی داره که بر جسمیتش غالبه.حالا اگر او این موضوع رو درک کنه و بدونه توی دنیای اختصاصیش در وجود من چقدر تعیین کننده اس دیگه لزومی نداره که بخواد با حضور فیزیکالش مکمل این ماجرا باشه هرچند اگر اینها بر هم منطبق باشند اونوقت دنیا همون بهشته.اینکه میگی خوش بحال اونی که من دوستش دارم حرفیه که تو داری میزنی.یا از سر لطف یا از سر تعارف.اما از اونجا که ما مناسباتمون آلوده به چشمداشتی نیست(چون ارتباط سپید و بی آلایشمون در یک چارچوب محدود شکل گرفته اما ظرفیت نامحدودی داره) پس دلیلی نداره کسی بخواد دل دیگری رو بدست بیاره همونطور که ضایع کردن همدیگه محلی از اعراب نداره.بهر حال میخوام بدونی خیلی وقته برای کسی حرف نزدم و اینطور مفصل و مشروح یادداشت نگذاشتم.اینو نمیگم که منت گذاشته باشم .فقط میخوام بدونی که با اشتیاق این دوستی رو پذیرفتم..

من هم همینطور . شما لطف دارید . اینجا جاییه که خیال آدم از روابطش راحته .

شوالیه جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ق.ظ

آها.شرمنده.من اما لحن شما رو اعتراضی نخوندم.فقط اونقدر خنگ بودم که معنای سوالتو نفهمیدم

اختیار دارید . جسارت نکردم . ایشالا سر فرصت . فردا کشیکم . فعلا

شوالیه جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ

هوس کردم بیام چارباغ بالا..دوس دارم قدم بزنم..فالوده نقش جهان و یه نخ سیگار تو خلوت مرداویج..

دیگه دل و دماغ اینا واسم نمونده .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد