یاد تو همیشه هست

                         

امروز دلم شدیدا هواتو کرده بود . یه مدته تمام تلاشم رو کردم که بهت فکر نکنم . موفق هم بودم . یکی از راه هایی که واسه این فراموشی پیدا کردم یک آدم جدید بود . فرهاد . نه اونی که قبلا گفته بودم . یکی دیگه . کسی که از بچگی واسش میمردم !!! میدونی که ! عشق بچگی قویه . اونقدر که شاید یه چند صباحی بتونه فکر تو رو از ذهنم بیرون کنه . دوستش داشتم و این بار توی ایام عید دیدمش . آزاد بود و ازم خواست باهاش ادامه بدم . من هم قبول کردم . این مدت سعی کردم حتی عکسهاتو بدون تصور اینکه یک روزی بهت احساس داشتم ببینم . سخت بود ولی شدنی . ولی به دلیل یک سری مشکلات که براش پیش اومد فعلا ( بنا به ادعای خودش ) رابطه قطع شده . جالبه که برام مهم نیست که ازش دورم .  

دو روزه که دارم خوابتو میبینم . دیشب خواب دیدم برگشتی اصفهان . توی جمع دوستانه نشسته بودیم . دور از چشم بقیه دستم رو گرفته بودی . درباره ازدواج بحث میکردیم . گفتم من نمیخوام ازدواج کنم . برام کافیه کسی که دوستش دارم را حتی فقط ۶ ماه یکبار ببینم و فقط بدونم که هست . دستم را فشار دادی و از کنارم بلند شدی و رفتی . دلم گرفت . وقتی اومدم بیرون از اتاق دیدم ایستادی منتظرم . گفتی من هستم اما موندن تو عاقلانه نیست . بقیه اش رو نمیتونم تعریف کنم . اشکم را در میاره . فقط دیدم که چقدر دوستت دارم . 

پارسال توی همچین روزهایی درگیر این بودی که واسه تولدت جور کنی بری شهرتون . یادته ؟ هدیه تولدی که بهت دادم ؟ راز و یک عطر کوچک و یک کتاب شعر . امسال واسه تولد بیست و هشت سالگیت چیکار میکنی ؟ به یاد من هستی ؟ نمیدونم آیا باید بهت زنگ بزنم ؟ نباید بگذرم از این رابطه ؟  

                                 عشق من ؛ تولدت مبارک 

                        دوستت دارم