یاد پاکی

             RBP9024696 -

دلم این روزها بد گرفته . هر روزم رو با افسردگی میگذرونم . فکر میکنم به خاطر اطرافیانمه که به دلم نمیچسبند . از بهار بالاجبار با چند نفری دمخور شده ام که خصوصا یکیشون به شدت روی اعصابمه . من همیشه از درویی ، پرخاشگری ، غیبت بدم میومد . هیچ وقت پشت سر کسی حرف نمیزدم . اگر هم میزدم بدون بد گویی بود . حتی منفی گفتنم هم با طنز همراه بود که حس غیبت و بد گویی نداشته باشم . این آدمهای جدید رو قبلا هم میشناختم . اسم یکیشون N هست . همیشه از کنارش بودن عصبی میشدم . همیشه در حال شکایت از همه بود . همیشه خودش خوب بود و همه بد . همیشه از همه حالش به هم میخورد . اگه همونها رو 2 دقیقه بعد میدید با لبخند باهاشون حرف میزد و بعدش به من میگفت : دیدی سگ محلش کردم ؟ از بهار امسال بنا به دلایلی از دوستهام جدا شدم و برای جلوگیری از افسردگی با این آدمها همراه . اوایل زجر میکشیدم . کم کم طبق قانون تطابق تحملم زیاد شد و این روزها  حس کردم دارم شبیه اونها میشم . خیلی وحشتناک بود که وقتی M به ناحق حرفی زد بهش پرخاش کردم . من که همیشه اعتراضاتمو در قالب شوخی میگفتم سر مساله به این کوچکی خودم رو باختم . این اتفاق و اتفاقات مشابه چندین بار تکرار شد . دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم . من هم مثل بقیه وقتی کوچکترین حرکت منفی از کسی میدیدم شروع میکردم به غیبت . وقتی خبری از جایی بهم میرسید مثل خبرگزاری انتقال میدادم . من هم شده بودم مثل اونهایی که ازشون بدم میومد . من هم اخلاق رو فراموش کرده بودم . من هم خودخواه شده بودم . یک دفعه به خودم اومدم . و این به خود اومدن منجر به حالتی شبیه افسردگی توی وجودم شد . باید ازش خارج میشدم و هیچ راهی نبود .... 

دیروز در عین ناامیدی به A اس ام اس دادم . قرار شد ظهر بهش زنگ بزنم . باهاش دردهامو گفتم و گریه کردم . تازه فهمیدم چقدر برام ارزش داشته . تازه فهمیدم چقدر آرومم میکنه . تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ بوده و چقدر جاش خالیه

بهم گفت که قرآن بخونم . بهم یادآوری کرد که قبلا هر بار عصبی میشدم به جای پرخاش دستم رو فشار میدادم . به یادم آورد که چقدر صبور بودم .به یادم آورد که از هیچ کس چیزی کم ندارم و به یادم آورد که .... 

  

چه عشقی داشتم به او .... و چه پاک بودیم و پاک بودم در کنارش.... 

خوشبخت باشی عشق من 

                                             هر جا که هستی...