به شما دوستان

فرهاد جان ؛ 

میگید دوستت نداره ؟ چی دیدید از دوست نداشتنش ؟ من به علاقه اش به خودم شک ندارم اما اگه شرایط خاصش به وجدانش اجازه محبت به منو نمیده باید رهاش کنم ؟ با وجود اون نامزد نامردی که به تعهدش پایبند نیست و وبلاگی داره که به A نشون داده و سراسرش عشق ظاهریشو بهش نشون میده من هم باید خودمو به بیتفاوتی بزنم و تنهاش بذارم ؟ پس تعهدم به احساسم چی میشه ؟ 

  

رهام جان ؛

میگی ساکت نمون . فکر میکنی اگه خودت بودی حرفی میزدی ؟ چی میگفتی ؟ چطور ثابت میکردی ؟ عشقت فکر نمیکرد از سر حسادت این تهمتها رو به نامزدش میزنی ؟ دلت میومد عشقت احساس شکست بکنه ؟ اونم به این بزرگی ؟ با اون همه غروری که اون داره ... ؟ وقتی حاضر نیست از سر غرور یکبار هم مشکلاتی که با اون داره رو به من بگه در حالیکه من میدونمشون چطور بهش بگم که از نامزدت بیشتر از خودت خبر دارم ؟ برای اینکه من دلگیر نشم A حتی از نامزدش پیش من حرف نمیزنه . اسمشو نمیبره . وقتی من هم حرفی میزنم عصبی میشه . حتی 3 روز پیش که بهم اعتراض کرد گفت « ممکنه جایی باشم نتونم بردارم . اونوقت مثل اون دفعه نزدیک بود آبروریزی شه .» اونوقت فکر میکنی من میتونم حرفی بزنم ؟ 

    

   

یکی از دوستانم درباره خودش چیزی بهم گفت که واقعا گیج شدم . هیچوقت توی راهنمایی به کسی اینقدر قفل نمیکردم . به هیچ کس هم نمیتونم حرفی بزنم . کاش اینجا بودی . تنها کسی هستی که حرفم رو میفهمی . تنها کسی که بی پروا درد دلهامو باهات میکردم بی اونکه شک کنم به عدم درکت . تنها کسی که اگه خطایی میکردم از نظرت پاک و مبرا بودم . کاش بودی که با کمک هم به دوستم کمک میکردیم . 

   

همیشه با تو که حرف میزدم حالم خوب میشد . جات خالیه عزیزم . 

                                   کاش بودی ... 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
فرهاد چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام رکسانا جان:من نخواستم حس سردی در تو به وجود بیارم نخواستم کرخ بشی ولی نظرمو دادم به خاطر اینکه یک نوع خود آزاری در نوشته هات هست ،درست است در دنیا می گن هیچی بد تر از عشق یک طرفه نیست ولی از بابتی عشق یک طرفه آن قدرها هم تلخ نیست وبه عبارتی لذت بخش هم هست هرچند سختیهای خودش را دارد .«مثل این »(دیگر نمی‌خواهم کسی به من عادت کند. من به کسی عادت کنم. یک روز باید جدا شد. باید تنها ماند. باید شکست. اما در این شکسته‌گی تنها، فقط به تو فکر می‌کنم. من از اعتیاد تو خلاص نشدم. شاید خودم را پیدا کردم.)رکسانای عزیز می دانم تو چیزایی در دل داری که کسی نمی داند ومن هم نمی دانم ،مانند شاعری که شعرش را برای دیگران میخواند و میداند هیچکس معنای شعر او را مانند خود او نمیداند..فرهاد

شوالیه چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:32 ب.ظ

«وقتی صدام زد که کجایی عزیز من/گفتم در انتهای خودم آخر لجن...»

فرهاد پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ق.ظ

سلام رکسانا جان : من چی بگم ،حکم من به ظاهر داستان است زیرا فقط نوشته های تو رو می خونم . که عقاید یک دختر عاشق است .ولی در مورد اون چیزی نمی دونم بنا بر این یک طرفه به قاضی رفتن ، قضاوت عادلانه ای در پی نخواهد داشت ..اگه A وبلاکی داره بده آدرسشو تا بخونم ..بعدش می تونم برات کلیات را شرح دهم ...فرهاد

رهام پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 ق.ظ http://roham1384.blogsky.com

رکسانای عزیز:
برات گفتم که کارخودت نیست وخودت با توجه به شرایط موجو نمی شه کاری بکنی .ولی ازطریق دوستان مشترک ویه سری ارتباطات میشه اون کاررا کرد
ولی شروع آشنایی ونامزد شدن یعنی شروع تعهد دوطرف که با هیج قانونی
وهیچ شکلی ایجادنمی شود مگر طرفین .حالا تو این تعهد اخلاق یکی بازنده
بشه انوقت بابد ساکت موندوچیزی نگفت .چشممون رو واقعیت ببندیم هیچی
نگفت این بدور از معرفت واخلاقه
رکسانا جون امیدوارم که راه حلی پیدا کنی واین کاروانجام بدی .

شوالیه پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ب.ظ

«شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

بال کوبیدم قفس را وا کنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد...»*


*حامد عسگری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد