-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 00:44
دیشب خوابشو دیدم . خواب دیدم مراسم عروسیشه . اصلا بهش فکر نمیکردم . جالبه که سالگرد ازدواجشه ! خوشبخت باشی و شاد ....
-
یاد پاکی
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 12:04
دلم این روزها بد گرفته . هر روزم رو با افسردگی میگذرونم . فکر میکنم به خاطر اطرافیانمه که به دلم نمیچسبند . از بهار بالاجبار با چند نفری دمخور شده ام که خصوصا یکیشون به شدت روی اعصابمه . من همیشه از درویی ، پرخاشگری ، غیبت بدم میومد . هیچ وقت پشت سر کسی حرف نمیزدم . اگر هم میزدم بدون بد گویی بود . حتی منفی گفتنم هم با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 14:48
ای کاش شوکران شهامت من کو
-
یار مهربانم آرزوست ...
شنبه 9 خردادماه سال 1388 10:58
عاشقان معشوق را فراموش می کنند .... دوستان نه . اینجاست که باور میکنم : دوست داشتن از عشق برتر است . آرزومند گرمای دست یک دوستم که فراموشم نکند . نه یک عشق که برایش تا طلوع مهتاب بمانم و با غروبش غروب کنم .
-
سردرگمی
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:46
دلم از سنگ شده . خسته ام . میخوام شروع کنم به درس خوندن . میخوام واسه تخصص آماده شم . ولی کو انرژی . هر روز که تصمیم میگیرم بخونم انگار قرار نیست اتفاقی بیفته . چند شب پیش خواب دیدم نمره امتحاناتم رو دیده ام . تمام درسهایی که خونده بودم رو فقط ۱۰ گرفته بودم . کابوس وحشتناکی بود . دکتر F باهام 3-2 بار تماس گرفته . یه...
-
یاد تو همیشه هست
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 01:15
امروز دلم شدیدا هواتو کرده بود . یه مدته تمام تلاشم رو کردم که بهت فکر نکنم . موفق هم بودم . یکی از راه هایی که واسه این فراموشی پیدا کردم یک آدم جدید بود . فرهاد . نه اونی که قبلا گفته بودم . یکی دیگه . کسی که از بچگی واسش میمردم !!! میدونی که ! عشق بچگی قویه . اونقدر که شاید یه چند صباحی بتونه فکر تو رو از ذهنم...
-
آن دختر تنها منم
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 13:19
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه سرمستی تو را با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای با ناز میگشود دو چشمان بسته را می شست کاکلی به لب آب نقره فام آن بالهای نازک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موج سبک خزید...
-
حرف زدیم...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 22:28
پریشب بالاخره موفق شدم باهات حرف بزنم . بعد از ۳۶ روز . از خوشی داشتم میمردم . ۴۲ دقیقه حرف زدیم . دو شب پیشش با اس ام اس گفته بودی که یه شنبه شب بهت زنگ بزنم . چقدر میترسیدم از اینکه نتونم . دو تا از بچه ها اینجا بودند . با هزار کلک بیرون فرستادمشون تا بدون نگرانی با تو حرف بزنم . چقدر میترسیدم . بعد از این همه وقت...
-
هنوز هستم
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 13:02
روزها مثل برق و باد میگذرند . من تصمیم گرفته بودم فراموشت کنم . هنوز نتونستم . این روزها تمام تلاشم رو کردم که به دکتر فکر کنم . با وجودی که اون هم نیست ولی شاید بتونم با کمکش از تو فرار کنم . چند روز پیش یکی از دوستان دکتر احوال تو رو از من پرسید . خیلی مستقیم . و من با خونسردی جواب دادم . وای که چقدر دلم هواتو کرده...
-
والنتاین ؟!
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 12:58
دلتنگ و گیجم . منتظر خبری هستم از تو . در عین حال نمیخوام بهت زنگ بزنم . نمیدونم چرا . کاملا بی دلیله ولی ازت دلخورم . از دیروز دپرسم . شاید چون وبلاگ نامزدت رو خوندم و والنتاینتونو درک کردم . شاید هم چون دکتر F رفته مسافرت و رابطه ما احتمالا تمام شد . پریشب 3 ساعت و نیم با هم حرف زدیم . بیشتر اون حرف زد . از خودش و...
-
خیانت و ناامیدی
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 19:17
ناامیدی بد دردیه . اونقدر دلتنگی بهم فشار آورد که ناامید شدم از با تو بودن . آخه ۲۵ روزه که درست و حسابی باهات حرف نزدم . اون ۲ باری که این وسط به ترسم از دلخوریت غلبه کردم و زنگ زدم اصلا به دلم نچسبید . آخه با اون لحن سرد و هر بار چند ثانیه .... خودم هم تلاش نکردم برای بیشتر حرف زدن اما .... تنها راهی که ازت خبری...
-
تشنه ام
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 14:23
دلتنگتم . الان تقریبا یک مدت طولانیه که باهات درست و حسابی حرف نزدم . دوریت واسم عذاب آوره . سعی میکنم سرمو با آدمها و کارهای مختلف گرم کنم ولی باز تمام لحظاتم با تو پر میشه . این شهر با صفا برام حکم یک کویر بی آب و علف رو پیدا کرده .تشنه حضورتم . چرا اینقدر دیر دیدمت ؟ چرا.... خستهام از این کویر ، این کویر کور و پیر...
-
دور
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 13:36
چون پاره سنگی عاشقم به گنجشکی هراسان و هر بار ناامید برمیگردم به خاک برمیگردم به خویش ناامیدونیازمند زبانه می کشداغوشم به سویت از تو دور افتاده ام از تو دور افتاده ام.... در بی مجالی ولالی به کاغذ اتش رسیده می مانم. جداشده ای از نخ نگاهت چون بادکنک ماه سالهاست ازکرشمه باران تو می گذرم بی چتروبارانی درسایه پنهان می شوم...
-
به شما دوستان
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 13:45
فرهاد جان ؛ میگید دوستت نداره ؟ چی دیدید از دوست نداشتنش ؟ من به علاقه اش به خودم شک ندارم اما اگه شرایط خاصش به وجدانش اجازه محبت به منو نمیده باید رهاش کنم ؟ با وجود اون نامزد نامردی که به تعهدش پایبند نیست و وبلاگی داره که به A نشون داده و سراسرش عشق ظاهریشو بهش نشون میده من هم باید خودمو به بیتفاوتی بزنم و تنهاش...
-
دلم گرفته
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 14:17
دیشب باهات حرف زدم . باز هم کوتاه . و این بار دعوام کردی . دعوا که نه . اعتراض ولی با لحن دلخور . هیچوقت نمیکردی . دنیا رو روی سرم خراب کردند . به خطایم معترفم . میدونم اشتباه کردم که هفته پیش سر زده و به قول خودت همینطوری زنگ زدم . نمیخوام یک ثانیه غم توی وجودت بشینه . اونوقت نزدیک بوده به خاطر زنگ زدن بی موقع من...
-
عشق ؟!
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 13:48
دوستم شرایطش یک کم بهتره . هر چند نزدیک بود دیروز خودشو به کشتن بده . من هم که دسترسی به هیچی نداشتم . داشتم میمردم . جالبه که ناپدریش از مادرش نگران تر بود . هنوز معلوم نیست چی میشه . بازم ازتون میخوام دعا کنید . یک موضوع جدید : دو شب پیش خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم یک سر به وبلاگ نامزد A بزنم . با مطلب جالبی مواجه شدم ....
-
یک درد بزرگ
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 13:18
دارن زجرش میدن . دارن ذره ذره آبش میکنن و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد . بهترین دوستمو دارن آزار میدن . خانوادش . دارن کاری میکنن که به خودکشی فکر میکنه . ۲ روز پیش واسم sms داده که خطرناکترین قرص چیه ؟ این چند روز هر بار باهاش حرف زدم از صداش فهمیدم که گریه کرده . همش بهش کنایه میزنن . مادرش بهش گفته ارزوشه دیگه...
-
صدات آرامم کرد
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 12:37
زندگی عجیب جالبه . خوشحالم . امروز دل رو به دریا زدم و بهت زنگ زدم . میخواستم ببینم خوبی یا نه . نمیتونستی حرف بزنی و چه احمقانه کوتاهش کردیم : گفتی خبر خاصی شده ؟و گفتم باید چیزی شده باشه ؟ گویا موردی هست... اهم کوچیکی کردی که مفهومشو خوب میدونستم گفتم خوب پس کاری نداری ؟ گفتی نه و خداحافظی کردیم . به همین راحتی !...
-
بالاخره یه خبر....
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 23:08
sms زدم . جواب نداد . نمیدونم چرا ... ناامیدانه گفتم یه سر به وبلاگمون بزنم . دیدم مطلب گذاشته . خدایا شکرت که حالش خوبه . مرسیییییییییی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 15:56
یکی نیست بگه چی گار کنم ؟
-
ای کاش خواب..
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 13:58
خسته ام . از خستگی دلم میخواد بخوابم و دیگه بلند نشم . روحم احتیاج به یک استراحت حسابی داره . کاش میشد بخوابم.... کاش میشد خبر بدی که اومدی . اینجایی . از هوایی تنفس میکنی که من هم . کاش.... هنوز نتونستم تصمیم بگیرم امروز بهت زنگ بزنم یا نه . و اگه زنگ بزنم کی زنگ بزنم که خیالم راحت باشه مشکلی پیش نمیاد واست . بزنم ؟...
-
باران
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 13:15
افسردگی بهم غلبه کرده . حتی باران شبانه هم نتونست منو به خروج از چهار دیواری خونه ترغیب کنه . انگار بدون تو دنیام بی مفهومه . باز هم به اجتماع بر میگردم . با لبها و چشمانی که خندانه . هیچ کس جز خودت نمیفهمه توی دلم چه خبره . هر چند گاهی تو هم نمیفهمی . یا شاید به روی خودت نمیاری . به قول خودت : گریه کردنت خنده دار...
-
جای خالی تو
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 19:44
این مدت زمان رو گم کرده ام . شبها تا دیر وقت از پنجره اتاقم آسمان رو نگاه میکنم و می اندیشم به او که : « تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست » روزها در حسرت با او بودنم میگذره . راستی ! میدانی ؟ این روزها تازه متوجه شده ام چقدر درست میشناختمت . تازه فهمیده ام که همچون تویی در این روزگار چقدر کمیاب است . این روزها بودن...
-
دلم میخوادت...
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 19:25
دلم میخوادت ۱۰ تا فقط همین یادته روزی که یه قلب کشیدی برام که چند تا تیر توش بود ؟ گفتی درک میکنی اینو . من حق دارم نفهممش ٬ چون دخترم . چقدر درد تو نگاهت بود . و من چه حسی داشتم از این اعتراف ملایم .... آخه چرا دنیا با ما اینکارو کرد ؟ هر چی خدا بخواد .....من راضیم .
-
گریه هامو دریاب
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 13:59
امروز و دیشب باهات حرف زدم . دیشب گفتی کارت راه افتاده . خوشحال شدم . ولی اینکه هنوز واسه بهتر شدن مسایل زندگیت میگی الحمد ل...ه فقط در همین حد ؛ غصه دارم میکنه . خدا رو چه دیدی ؟ شاید یه دفعه همه چیز درست شد . امروز زنگ زدم بهت و سر مشکلات بیمارهام کلی گریه کردم . اولش بهم خندیدی . بعد همدردی کردی . آخر حرفهامون گفتی...
-
دلم تنگته
جمعه 27 دیماه سال 1387 23:32
دلم برای بودنت تنگ شده ....... دلم برای خنده هات تنگ شده ........ دلم برای خود خود خودت تنگ شده.........
-
درد دوری
جمعه 27 دیماه سال 1387 22:12
چقدر مسخره است که هر دردی که بهش دچار میشی رو به دوری از عشقت نسبت میدی . خنده دار تر اینه که اگه ببینیش دردت خوب میشه . یک بار همچین اتفاقی افتاد . شدیدا مریض بودم و خوب هم نمیشدم . دایما باهات تلفنی حرف میزدم . به سختی ! و تو نگرانم بودی . حاضر نبودی مسایلی که ناراحتت کرده بود رو بهم بگی . وقتی اعتراض کردم گفتی...
-
باز خوابتو دیدم
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 22:10
دیشب باز هم خوابتو دیدم . باز اومده بودی پیشم و ساکت بودی . مثل همیشه . باز هم میدونستم که به خاطر دیدن من اومدی اصفهان . و اینبار بر خلاف آخرین باری که اومدی ٬ احساستو انکار نکردم . گفتی باید بری . و من میترسیدم که باز هم با تو بودنم زود بگذره . صبح باز با گریه بیدار شدم . به سختی آماده شدم و رفتم بیمارستان ....
-
اگه شد بهت فکر نکنم !
سهشنبه 24 دیماه سال 1387 17:34
این دو سه روزه تمام تلاشم این بود که یه جورایی سرم رو گرم کنم که با وجود اینکه تمام بیمارستان خاطره مشترکه ٬ بهت فکر نکنم . نمیدونم از شانس منه یا خواست خداست که تمام اتفاقات در جهت فکر کردن من به تو روی میدن ! دیروز کاملا اتفاقی دو تا از دوستاتو دیدم . ۳ ماهی میشد که ندیده بودمشون . داشتم رد میشدم که یک دفعه پریدند...
-
پارسال این وقتها....
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 14:20
پارسال این موقعها با هم توی یک بخش بودیم . یادت هست ....؟ اون روزها از اصفهان خسته شده بودی و میخواستی بری شهرتون . میگفتی دیگه تحمل این شهر برات سخت شده . اگه توی بیمارستان ما بخش میگرفتی امکان رفتنت خیلی کم میشد . روز 30 آذر بهت پیشنهاد دادم بیایی بیمارستان ما و تو گفتی نمیتونی . چون باید بری خونه . و من دلم گرفت ....