جای خالی تو

این مدت زمان رو گم کرده ام .  

شبها تا دیر وقت از پنجره اتاقم آسمان رو نگاه میکنم و می اندیشم به او که :  

« تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست »  

روزها در حسرت با او بودنم میگذره  .   

 

 

راستی ! میدانی ؟ این روزها تازه متوجه شده ام چقدر درست میشناختمت . تازه فهمیده ام که همچون تویی در این روزگار چقدر کمیاب است . این روزها بودن با کسانی را تجربه کرده ام که جز خودشان کسی را نمیبینند و سایرین برای آنان فقط پله های هستند برای رسیدنشان به خواسته های ریز و درشت . آنان حسرت با تو بودنم را افزون میکنند . یادت هست ۲ سال پیش وقتی از من خواستی به تو و دوستانت بپیوندم ؟ ای کاش وقتی شوخی های دوستانت را درباره روابطمان میشنیدم به تو بی توجهی نمیکردم . و تو ... ای کاش در مقابل فاصله ای که ایجاد کردم مقاومت میکردی . ای کاش از تو دور نمیشدم . ای کاش آشنایی ما اینقدر دیر اتفاق نمی افتاد . ای کاش دست تقدیر بازیچه مان نمی کرد . ای کاش ....  

این روزها جای خالی تو را بیش از همیشه حس میکنم .  

  

عزیزترینم :  

هیچ کس جای تو را در قلب من نمیگیرد . دوستت دارم . چون همیشه .... 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شوالیه جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ http://toranj1983.blogsky.com

این حس رو خوب میفهمم که میگی...انگار که حقت نصیب هر کسی میشه جز خودت...خدایی که بالا سرمه شاهده که هیچوقت نخواستم بد دل و خودخواه باشم...عقاب توی قفس با ماکیان خانگی توفیری نداره...پس باید بذاریم که بپره تا بالهاشو نبسته باشیم...زندگی ما همیشه همین بوده...زندگی توی هراس از دست دادن و حسرت نداشتن...

شوالیه جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ

صاحب اختیارید...براتون مفصل مینویسم ...این فصل مشترک هرگز به گل نمیشینه اما هرچی که باشه تو غربت هموطن بودن هم خودش کم نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد