پارسال این وقتها....

پارسال این موقعها با هم توی یک بخش بودیم .   

یادت هست ....؟   

اون روزها از اصفهان خسته شده بودی و میخواستی بری شهرتون . میگفتی دیگه تحمل این شهر برات سخت شده . اگه توی بیمارستان ما بخش میگرفتی امکان رفتنت خیلی کم میشد . روز 30 آذر بهت پیشنهاد دادم بیایی بیمارستان ما و تو گفتی نمیتونی . چون باید بری خونه . و من دلم گرفت . با ظاهری خندان پرسیدم راستشو بگو ، چه خبره ؟! با بیرحمی نگاهم کردی و گفتی اتفاقا اون هفته ای که میخواهی بری نامزدت نیست . فرداش وقتی داشتند گروه بندی میکردند ازت خواستند به بیمارستان شماره 2 بری . تو خیلی محکم گفتی که باید اینجا باشی و در مقابل اصرارشون حتی یک ذره هم کوتاه نیومدی . من مات و مبهوت نگاهت میکردم . و چقدر عذاب وجدان کشیدم که نتونستی بری . چه روزهایی رو با هم شروع کردیم....   

یادت هست ....؟ 

 از تو میخواستم منو به پیست اسکی ببری و تو هم هر روز با من قرار میذاشتی . فرداش هر دومون برای اینکه اینقدر خوش گذشته بود از هم تشکر میکردیم و اصلا به روی خودمون نمیاوردیم که پیستی در کار نبوده !  

یادت هست ....؟  

ازت دلخور شده بودم که ظاهرا به من کمتر از Sh ، دوست صمیمیت ، توجه می کردی . برات sms دادم که ازت دلخورم . اصلا نمیخواد منو ببری پیست . و چه کودکانه بود بیان ناراحتی من . و چه ساده و پر شادی جوابم رو دادی که فراموشم شد اندوهم از چه رفتاری از تو بوده . و آخر این پیام نگاری باز هم به تقاضای رفتن به پیست ختم شد .  

یادت هست ....؟  

نظرات 2 + ارسال نظر
فرهاد سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام ، می بینم شما زودتر از من دست به قلم شدی ، هرچندساده است اما هر قطره کلامی وهر کلام هزاران یاد مهربانیت.رکسانا جان دل آدمی دنیای اوست ودر این دنیا که مثل آکواریم های شیشه ای می ماند پر از ماهی های «چیزهای»ریز ودرشته،با شادی ها وغصه های بزرگ ، هرچند دل آدمی بزرگتر باشه این شادی یا غصه ها هم بزرگتر وبزرگتر می شوند .ومن هم اینجا پر از دلتنگی ام .گاهی می گم خوش به حال پرنده ها ، روی شاخه ای می نشینن با هم جیک وجیک می کنند بعد به هم نزدیک میشن ومنقارشونو به هم می سایند وبعد با لبخند پرواز می کنند ومی روند .خوش به حال نفسهاشون که غم وغصه در آن وجود نداره ، بی هراس وبی حرص وطعمه .اهل شکوه وگلایه نیستند در صدایشان رنجی وماتمی نیست .البته تا موقعی که آنها را ما در قفس نکنیم ..تو هم مثل پرنده ای ...دلیلش این که راضی میشی دوستت بدارد ، هر چند...به قول ونوشته خودت ،«چون مرده میتونه چند نفر رو دوست داشته باشه حرف زده .»
منم سنتی رو بیشتر دوست دارم مخصوصاض شجریان را ترجیح می دم بعد مرحوم بسطامی واز قدیمی ها عبدالعلی وزیری واساتید دیگه مثل بنان ، مخصوصاً آن شعر شهریار را که می خونه ..بذار بگم ..آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ..با دیکلمه خانم روشنک ..خوب خسته شدی بسمه ..مواظب خودت باش .

من چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ

تورو خدا زود واسه دانلود بزارش
خیلی از لحاظ روحی نیازش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد