امیدوارم نبرم!

این روزها خیلی جالب شده ام . اصلا بهش فکر نمیکنم . دیروز فکر میکردم چقدر این مدت برام زود و همونقدر دیر گذشته . انگار 1 ماهه رفته . انگار خیلی دوره . هر روز به صداش گوش میکنم و به حرفای بانمکش میخندم . ولی گریه نمیکنم . 

 دیشب کشیک اورژانس بودم . جالب بود که اصلا به یادش نبودم تا اینکه صبح اومدم بالا توی پاویون و متوجه شدم چه درد شدیدی در اپیگاسترم دارم . و ناگهان گریه ام گرفت . توی دلم صداش میزدم اما چه سود . تازه فهمیدم این درد معده به خاطر این بوده که سعی میکردم بهش فکر نکنم و تو خودم خفه اش کنم . یک رانیتیدین خوردم . درد معده ام بهتره اما درد روحم .........   تازه متوجه شدم چقدر خدا مهربونه که منو بد کشیک آفریده ! گویا قراره انقدر دردهای آدمها را ببینم که توی اون لحظات خودمو فراموش کنم و بعد از یک کشیک سنگین ، از خستگی تقریبا بمیرم . 

 

دیشب مریضهای جالبی داشتم . دردناک ترینشون یک بچه 5 ساله بود که سرما خورده بود و استفراغ داشت .(ببخشید که اینقدر مستقیم میگم . تو جامعه پزشکی این مسایل عادیه !) پدرش برای بهتر شدنش اندازه 1 دانه عدس بهش شیره تریاک داده بود . بچه رو با GCS پایین و تب 40 درجه آوردند اورژانس . یک ساعتی که گذشت تشنج کرد که کنترل نشد و مجبور شدیم دیازپام بزنیم بهش . بیچاره آخرش کارش به ICU کشید . دیگه ازش خبر ندارم . نمیدونم هوشیاریش بر گشت یا نه . 

 آخه یه پدر و مادر چقدر میتونند احمق باشند ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
بردیا شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.kuhesard.blogsky.com

سلام
من نه شما رو می شناسم و نه معشوقتون رو ولی از اونجا که شما یک خانم هستین و من با عشق گذشته ام همین مشکلی که شما با خودتون دارید(نمی دونید دوستون داره یا یک محبت عمومی داره می کنه) رو داشتم و باعث خیلی از مشکلات شد می خواستم یه چیزی بگم تا شما دو نفر به مشکل بر نخورید
ما پسرا یا آقایون به هر دلیلی زیاد برای بیان احساساتمون عجله نمیکنیم شاید به شما کم میگه دوست دارم یا محبت هایی که به شما میکنه رو به بقیه هم می کنه هر مردی به پشتوانه چندین دهه مردسالاری ایرانی نمیتونه راحت به بیان احساسات قلبیش بپردازه چون می توسه لوس و بچه ننه جلوه کنه و این وظیفه شماسست که ته قلبش رو از تو چشماش بخونید چون چشمای یک مرد هرچقدر که قوی و خشن هم که باشه درونشو لو میده.
براتون آرزوی موفقیت می کتم

[ بدون نام ] دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:20 ب.ظ http://no-1.blogsky.com

وای ... چقدر وحشتناک !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد