دوستم شرایطش یک کم بهتره . هر چند نزدیک بود دیروز خودشو به کشتن بده . من هم که دسترسی به هیچی نداشتم . داشتم میمردم . جالبه که ناپدریش از مادرش نگران تر بود . هنوز معلوم نیست چی میشه . بازم ازتون میخوام دعا کنید .
یک موضوع جدید :
دو شب پیش خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم یک سر به وبلاگ نامزد A بزنم . با مطلب جالبی مواجه شدم . احتمالا ظهرش به پست قبلیش اضافه کرده بود . از مطلب برداشت کردم که با دوست پسر سابق قرار داره . شوکه شدم . اون همه عشقی که به A ابراز میکرد چی بود ؟ حس بدی داشتم . A همیشه دوست داشت با کسی ازدواج کنه که هیچ ارتباط غیر متعارفی در گذشته نداشته باشه . حالا چطور .... ؟ 2 ساعتی که گذشت باز هم سر زدم . گیج بودم . دیدم اون مطالب پاک شده . یک پست خطاب به A اضافه شده بود که : عشق من ، زودتر بیا که چشم انتظارتم و با آغوش باز منتظرتم .
/a>
همیشه به خاطر علاقه ای که به تو داشت دوستش داشتم . همیشه حسرت این رو میخوردم که با توست . الان با خوندن این دو مطلب ازش متنفر شدم . چطور تونست وقتی دیگری توی قلبش بود به تو جواب مثبت بده ؟ چطور میتونه با تو بازی کنه ؟ و تو چطور عاشقانه دوستش داری ؟ امیدوارم بار آخری باشه که این کار رو میکنه . و امیدوارم هیچوقت نفهمی .
دوستت دارم . هر چند ازت دلگیرم . کاش میتونستم توی همه شرایط و همیشه کنارت باشم . کاش دوستم داشتی . کاش واقعا دوستت داشت .
دارن زجرش میدن . دارن ذره ذره آبش میکنن و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد . بهترین دوستمو دارن آزار میدن . خانوادش . دارن کاری میکنن که به خودکشی فکر میکنه . ۲ روز پیش واسم sms داده که خطرناکترین قرص چیه ؟ این چند روز هر بار باهاش حرف زدم از صداش فهمیدم که گریه کرده . همش بهش کنایه میزنن . مادرش بهش گفته ارزوشه دیگه نبیندش . بهش میگن مایه ننگی واسه خانواده . فقط واسه اینکه بدشانس بوده و دو تا ازدواج ناموفق داشته . که شوهر دومش فوت شده . که شوهر اولش بهش خیانت کرده و رفته با یک زن دیگه . پس مایه ننگه . پس اگه نباشه بهتره . اگه با اونیکه دوستش نداره وحتی ازش بدش میاد ازدواج نکنه فقط واسه اینه که لابد با یکی دیگه ریخته رو هم و میخواد آبروی اینا رو ببره . چی کار میتونم واسش بکنم ؟ شده مثل 100 سال پیش که دختر رو به زور میبردن سر سفره عقد . چرا آخه باید اینقدر بی انصاف باشن ؟
تو رو خدا واسش دعا کنید .
/a>>/>>/>>/>>/>>/>>/>>/>
زندگی عجیب جالبه . خوشحالم .
امروز دل رو به دریا زدم و بهت زنگ زدم . میخواستم ببینم خوبی یا نه . نمیتونستی حرف بزنی و چه احمقانه کوتاهش کردیم :
گفتی خبر خاصی شده ؟و گفتم باید چیزی شده باشه ؟ گویا موردی هست... اهم کوچیکی کردی که مفهومشو خوب میدونستم گفتم خوب پس کاری نداری ؟ گفتی نه و خداحافظی کردیم .
به همین راحتی !
آرامش دارم .لااقل صداتو شنیدم . ببخش که سر زده بود عشق من .
sms زدم . جواب نداد . نمیدونم چرا ...
ناامیدانه گفتم یه سر به وبلاگمون بزنم . دیدم مطلب گذاشته .
خدایا شکرت که حالش خوبه . مرسیییییییییی
خسته ام . از خستگی دلم میخواد بخوابم و دیگه بلند نشم . روحم احتیاج به یک استراحت حسابی داره . کاش میشد بخوابم....
کاش میشد خبر بدی که اومدی . اینجایی . از هوایی تنفس میکنی که من هم . کاش....
هنوز نتونستم تصمیم بگیرم امروز بهت زنگ بزنم یا نه . و اگه زنگ بزنم کی زنگ بزنم که خیالم راحت باشه مشکلی پیش نمیاد واست .
بزنم ؟
نزنم ؟
خدایا یه کمک.......