آقای N

روزی که رسیدم خونه همه درگیر اومدن مهمانها بودند . من هم سعی کردم در عین خستگی همکاری کنم . آقای N که اومد به توصیه مامان جان سعی کردم گرم و صمیمی برخورد کنم . اون هم بعد از یه مقادیری بحث قانونی یه دفعه گفت حالا بیاین بحث پزشکی کنیم . من هم با اقتدار گفتم نه ! سر شام کلی بهش تیکه انداختم . بیچاره . بعد از شام با بابا نشستند سر تخته نرد . گفت رکسانا خانم دعا کنید واسه باباتون . من هم یه 10 باری گفتم بابا احتیاج به دعای من ندارند ! چند چند عقبید ؟ بیچاره وقتی هم 5 - 1 باخت گفتم : نگفتم ؟  چند دقیقه بعد مامان داشتن از خوشگلی خواهر N میگفتند و اینکه چقدر رنگ سورمه ای و کرم بهشون میاد . N معترض شد که پس من چی ؟ همش تعریف اونو میکنید . و من با خونسردی گفتم شما هم سورمه ای بهتون میاد ! N یه لحظه گیج شد . به لباسش نگاه کرد . خاکستری بود !   خودشو نباخت و گفت همینکه تونستید منو توی لباس قهوه ای تصور کنید ممنون !  مامانش گفتند N یوسف منه . گفتم : إ ؟ پس یوزارسیفید ؟!!!!!!!!!!  بیچاره مادرش . وقتی وارد میشدند اونقدر منو خریدارانه نگاه میکرد که نگو . وقتی میرفت تقریبا نادیده گرفتم ! 

 

دلم واسه A پر میکشه . خبری ازش توی وبلاگ نیست . اگه توریش بود احتمالا بی خبر نمیموندم . امیدوارم خوب باشه .

چی هستند این مردها !!!!!!!!

این چند روز کنار خانواده تمام سعیم رو کردم که ظاهر شادم رو حفظ کنم . و امروز باز دلم وحشتناک هواشو کرده . عجیب تو فکرش بودم . هر لحظه انگار تو ذهنم اسمش تکرار میشه و من اصلا دنبال راه گریز نیستم . با تمام وجود صداش میزنم ، البته توی دلم اما ...   کاش میشنید . مامانم میگن باهاش تماس نگیر . نامزدش نفرین میکنه . و من به این فکر میکنم که وقتی حالش خوب نیست مگه میتونم نادیده بگیرمش ؟  

امروز به یه موضوعی فکر میکردم . مردها رو نمیشه از روابط توی اجتماعشون شناخت . زمانی که تازه به A نزدیک شده بودم احساس میکردم : وای ! چه مردیه ! خوش به حال زنش ! چقدر نازش خریدار داره ! یادمه چند بار شد که ازش یه کم دلخور شدم . انقدر نازمو کشید که داشتم پررو میشدم . وقتی نزدیکتر شدیم چشمتون روز بد نبینه ! کسی که باید ناز میکشید من بودم ! آقا سر هر چیزی که ناراحت بودن وای به حال من اگه نزدیکشون میشدم . تازه آخرش با اخم و تخم میفرمودند : تو که اخلاق منو میشناسی . میدونی وقتی ناراحتم نباید نزدیکم بیای . چرا اومدی ؟ تازه اقا بر خلاف ظاهر همیشه بشاششون تقریبا ناامید هم تشریف داشتند . کارم شده بود همش دورش بگردم و سر به سرش بذارم تا لب مبارک اندکی به تبسم باز بشه . البته قربونشون برم بد اخلاقیاشون همه اش مال خود خود خودم بود . اکثر اوقات پیش من که مینشست سکوت حاکم بود . عادت کرده بودم که تو سکوتش درکش کنم . فقط گاهی که دیگه حسابی شاکی میشدم به دلم میرسید ! حالا خودتون حساب کنید آقایی که همه دخترا میگن ماه ترین مرده چی به سر من می آورد . با خودم میگفتم غلط کردم گفتم خوش به حال زنش . بیچاره چی باید بکشه ! 

 الان میبینم این دو سه بار که با من حرف زده لحنش ناراحت بوده و صداش پر درد . ولی نامزدش از درد روحیش چیزی نمیدونه . همه چیزو مینویسه ولی یه کلمه از دل گرفتگی A یا مشکلاتش چیزی نمیگه . همیشه میگفتم به من خود واقعیشو نشون میده . اون مگه قرار نیست  زنش باشه ؟ پس چرا ازش خودشو قایم میکنه ؟ ممکنه من اشتباه کرده باشم و فقط خودشو واسم لوس کرده باشه ؟ 

راستی ایشالا فردا از جناب آقای N خواستگار محترم آینده احتمالا به هم خورده مینویسم که چی شد و ... 

 

خواستگار ؟!

      Lonely woman 

دیشب مامان زنگ زدند و گفتند روز چهارشنبه چون من دارم میرم خونه ، آقای N و خانواده میان خونمون . N وکیلمونه و مامان و بابا خیلی دوستش دارند . مجرد هم هست . من تا حالا ندیدمش ولی راستشو بخواین ازش اصلا خوشم نمیاد . به هم ریخته ام . میدونم منظوری درباره من داره و این ازارم میده . مسلما بدش نمیاد زن دکتر بگیره . اعصابم خورده . سعی میکنم به A فکر نکنم ولی نمیشه . کاش میتونستم فراموشش کنم . کاش میشد بذارن توی تنهایی خودم باشم و یاد اون . من هنوز به A امیدوارم و این شاید احمقانه باشه . من هیچ کس رو مثل A ندیده ام . با همه متفاوته و این باعث میشه نتونم حتی لحظه ای خودم رو به کس دیگه ای نزدیک حس کنم. کاش فکرش رهام میکرد . از دیشب شدیدتر بهش فکر میکنم و این ناخودآگاهه . امروز از بیمارستان زود برگشتم و تمام وقتم توی خونه رو به بهت و رویای اون گذروندم . دوست داشتم یک فضای وسیع جلوی چشمم بود که میرفتم و میرفتم تا گم میشدم توی اون . تا کسی پیدام نکنه . که نبینندم . که نگن چه امیدهایی برام دارن . که بتونم برم و برم و نخوام به خواسته های دیگران اهمیت بدم . اما چه میشه کرد  که همه اش دیواره و من محبوسم وسط خواسته های اطرافیان . جلوی چشمهام همه اش دیواره . یه دیواره که پشتش هیچی نداره...   توی این های های گریه من  عارف هم داره میخونه :  

 

          بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم 

          دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سر گذشتم  

          میخواهم عشقت  

                            در دل بمیرد 

             میخواهم تا دیگر  

                               در سر 

                                   یادت پایان گیرد 

 

          بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم 

          دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سر گذشتم 

 

          هر عشقی میمیرد 

                  خاموشی میگیرد 

                            عشق تو نمیمیرد 

 

          باور کن بعد از تو  

                   دیگری در قلبم 

                         جایت را نمیگیرد   

 

          هر عشقی میمیرد 

                  خاموشی میگیرد 

                            عشق تو نمیمیرد 

 

          باور کن بعد از تو  

                   دیگری در قلبم 

                         جایت را نمیگیرد    

 

          هر عشقی میمیرد 

                  خاموشی میگیرد 

                            عشق تو نمیمیرد 

 

          باور کن بعد از تو  

                   دیگری در قلبم 

                         جایت را نمیگیرد   

 

          هر عشقی میمیرد 

                  خاموشی میگیرد 

                            عشق تو نمیمیرد 

 

          باور کن بعد از تو  

                   دیگری در قلبم 

                         جایت را نمیگیرد     

 

 خدایا کمکم کن .

یک برخورد متفاوت

        

 

 دیشب مهمان داشتم و نتونستم ماجرای خواب و تماسم با A رو کامل بنویسم . ذهنم رو خیلی درگیر کرده .

بعد از ظهر بود که بهش sms دادم . فوری جواب داد . توی sms هاش گفت که نمیتونه حرف بزنه . براش مهمه چی دیدم . 2 ساعتی که گذشت زنگ زد . بهم گفت "دلخور نشو . واسه اطمینان خودم میخوام ازت . قسم بخور اینایی که نوشتی راسته ." بهم برخورد . دروغی نداشتم که بهش بگم . لحنش هم خیلی خشک بود . براش دوباره تعریف کردم خواب رو . ظاهرا عجله داشت ، مثل همیشه . وقتی شنید گفت "خوب من دیگه نزدیک خونه ام . کاری نداری ؟" بهش گفتم که ناراحت شده ام از حرفش . میگه "من که اولش هم گفتم دلخور نشو ."

چرا اینطوری شده باهام ؟ چشه ؟ کسی جوابی واسه این سوال نداره ؟ سعی میکنم صبور باشم . اما تا چه حد ؟ تا کی ؟ یعنی ممکنه فقط چون عجله داشته اینقدر خشک برخورد کرده باشه ؟  حالا این به کنار . حالش چرا اینقدر گرفته است ؟ مطالب نامزدشو خوندم . از ناراحتیش هیچی ننوشنه . حتی گفته این روزها خیلی خوش بوده اند . واسه من فیلم بازی میکنه یا اون ؟ کاش باهام حرف میزد . دل نگرانم . میترسم همون مسایلش با نامزدش آزارش بده . فقط مطمئنم هنوز احساس خوشبختی نمیکنه . خدایا بهش آرامش بده .

 

       

حالش حالم حالش خوب نیست...

۲ روز بود که هر شب با یک کابوس از خواب بیدار میشدم . حال A توی خوابم بد بود . امروز دوباره این کابوس رو دیدم . نتونستم تحمل کنم و بعد از ظهر بهش sms زدم  . حال روحیش خوب نیست . نگرانشم . میگه شخصیه . اصرار نکن بگم . کاش کاری از دستم بر میومد . خدایا کمکش کن . 

 

التماس دعا

دیشب توی پاویون شدیدا بحث معرفی مریض های شب بود و ملت استرسی ! این شد که من راه افتاده بودم و دعای morning report آموزش میدادم !  اموزشش به شما هم امیدوارم ثمربخش باشه . التماس دعا . 

 

   رب اشرح لی صدری  

   و یسرلی امری 

   و احلل عقدتا من لسانی 

   و افقهو قولی