خدایا راهنماییم کن

                 

باز هم دو دلم . دیشب تصمیم گرفتم رهاش کنم . احساس اینکه اون هم دوستش داره و اولویت با اونه باعث این تصمیم شد . اما حالا شنیده ام مریضه . جالبه که دیروز و پریروز حال عمومی خرابی داشتم بدون هیچ توجیه علمی ! دلم پر میکشه براش . کاش کنارش بودم . مثل همیشه براش دارو میبردم . واسه اینکه مواظب خودش نیست غرغر میکردم . و  بهبودش رو به چشم میدیدم ....   

 

       

 خدایا چیکار کنم ؟ راه درست چیه ؟ دستهامو که دراز کرده ام  نمی بینی ؟ افسردگی خلقم رو حس نمیکنی ؟ خدایا مجازم به یک تماس ؟ آخرش چی میشه ؟ بازم جدایی . بازم دوری ؟ کی عادت میکنم ؟ بهم بگو . بی جوابم نگذار . بهم اجازه میدی خدا ؟

انتظار

منتظرت هستم عزیزترینم . بیا . زودتر بیا . و فراموش نکن قلبی که اسیر توست فقط با یاد توست که تپیدن را فراموش نکرده است . زودتر بیا .

 

                       

بهبود روحیه

تصمیمم یک کم عوض شد . صبر میکنم تا ببینم خدا چی میخواد . میگذارم ذاتم و فرشته درونیم هدایتم کنه . از خدا هم میخوام هر چیزی که به نفع هر سه مونه برامون پیش بیاره . و مسلما برام A از هر کسی مهمتره . امیدوارم خدا نا امیدی ها و گیج شدنهامو ببخشه . به هر حال من هم انسانم ! فقط خدایا ؛ ازت تقاضا میکنم برام مثل همیشه نشونه های واضحی بفرستی تا یک وقت خطایی ازم سر نزنه .

 هنوز در انتظار دیدنش میسوزم . هنوز شبها با یادش میخوابم و روزها با یادش بیدار میشم . هر کسی رو که میبینم  که لباسی همرنگ اون داره تپش قلب میگیرم . هر روزی که وارد بیمارستان میشم دنبال ماشینش میگردم . یعنی میشه که زودتر بیاد ؟ میشه که باز هم کنارم باشه ؟  

  

                 

سر در گمی

با یه مساله جدید مواجه شدم . در حالیکه شدیدا دلتنگم یکی از دوستهام آدرس وبلاگ نامزد A رو بهم داد که برای فضولی خوبه !!!! من هم در اولین فرصت رفتم و خوندم . بار اول خیلی سر سری و در نتیجه حس فوق العاده بدی داشتم . همه اش love بود . و من نا امید از اینکه مگه میشه A دوستم نداشته باشه ؟ مگه میشه 2 نفر رو همزمان دوست داشته باشه ؟ پس همه برداشتهای من از رابطه اشون که پر از درگیریه اشتباه بود ؟ پس من الکی تلاش میکردم محبتش رو به نامزدش زیاد کنم ؟ خدا میدونه چه حالی داشتم . دوباره این حسادت لعنتی اومده بود سراغم . چند ساعت بعد رفتم و دوباره خواندم . این بار دقیق دقیق دقیق . متوجه شدم اشتباه نکرده بودم . A با حافظه ضعیفش باعث یک سری دعواهاست و نامزدش هم با حساس بودن بیش از  حدش . جالبه که بعد از این همه وقت نامزدش شوخیهای خبیثانه A رو درک نمیکنه . تقریبا روزی یک بار دعوا دارند و در عین حال وظیفه شناسی A ( که میشناسمش چقدر اصولیه همه کارهاش ) باعث احساسات شدیدا عشقولانه میشه . و خوب در هر حال مسایل جنسی هم که جای خود داره !  جالب بود که با هر پستی که میخوندم 10 بار قربون صدقه هر 2 تاشون میرفتم ! بعد از خوندن تمام تمامش تازه دچار سر در گمی شدم . نمیفهمم چی میخوام . سر در نمیارم میخوام منو بخواد یا اونو . نمیدونم اگه اونو نخواد عذاب وجدانم میذاره زندگی کنم ؟ همیشه میدونستم مال من نیست ولی اینکه محبتهاش به اون و آغوش و بوسه هاش رو درک کردم دلم رو سوزوند . حالا میفهمم چرا هیچوقت اسمی از نامزدش نمیبرد و هر وقت من حرفی میزدم عصبی میشد و بحث رو عوض میکرد . واسه اولین بار بود که دلم خواست با اون مهربون نبود . میدونم که من شاید بهتر از نامزدش درکش میکنم . خودش همیشه میگفت که مثل بقیه نیستم . اما...  امیدوارم هر جا و با هر کسی هست خوشبخت باشه . از ته دل اینو میگم . 

یادمه یک روز یک نقاشی برام کشید . اون روز خیلی بی حوصله بود و به من اصلا محل نمیذاشت . من نا امید شده بودم . آروم گفتم من دیگه کم کم برم . پوزخند زد . 2 دقیقه بعد بلند شدم که برم . صدام زد . "اینو دیدی؟" نگاه کردم .یه قلب کشیده بود که چهار پنج تا تیر توش بود . زیرش هم نوشته بود جوان امروز . گفتم تو کشیدی ؟  "پس کی کشیده؟"  گفتم نمیفهمم .  "حق داری.چون دختری.من میفهمم."  ماتم برد . از اون که همیشه ادعا داشت آدم پاک و وفاداریه این حرف...؟ مستقیم ترین حرفش بود . البته شاید ! 

ظهر خواب دیدم برام یک sms اومد . مفهومش این بود که داره میاد . از خوشحالی داشتم میمردم . جالبه که آدم نمیشم . نه ؟  

باید چیکار کنم ؟ چه آرزویی مجازه ؟ خدا شاهده میمیرم براش ولی نمیدونم باید از خود خدا چی بخوام . خدایا کمکم کن .

ناامیدی نزدیکه

کم کم دارم احساس ناامیدی میکنم . انگار دیگه بریدم . انگار دیگه توقع دیدنش رو ندارم . تواناییم کم شده . هر چند هنوز سعی میکنم بایستم و قوی باشم . امکانش هست کنار هم باشیم ؟ الان ۳۲ روزه که رفته و ۵ هفته است که ندیدمش . موندم که چطور دوام آوردم . دیگه حوصله هیچی رو ندارم . هنوز باید امیدوار باشم ؟ 

 امروز زنگ زدم بهش . سرد بود . فکر کنم نمیتونست حرف بزنه . یه کم الکی ( مثل همیشه ) خندیدم و خداحافظی کردم . مسخره است ؛ نه ؟ 

 خدایا صبرم رو زیاد کن و توانم رو . من صلاحم رو نمیدونم ؛ برام پیش بیارش و راهنماییم کن .

یلدا

مدتها از آخرین پستی که گذاشتم میگذره . تو این مدت یه کشیک فروختم . دیگه توان تحمل جای خالیشو نداشتم . الان 1 هفته است که کشیک ندادم . خدا رو شکر تمام شد .  

24 آذر بازم باهاش حرف زدم . از زمین و زمان شاکی بود . کلی درد دل کرد . دلتنگیم براش لحظه به لحظه بیشتر میشه . جالبه که بابای Z منو با 4 ماه پیش مقایسه میکنه و میگه روحیه ات خیلی بهتره !!  

امروز Z واسه همیشه رفت . هنوز هیچی نشده جاش خالیه . دیگه کسی از بچه ها نمونده . دلم واسش تنگ میشه .

امشب یه شب خاصه . شبی که تاریکترین و بلندترین شب ساله . برای دور هم نشستن و آجیل خوردن و غیبت کردن  توی این شب ، 1 سال ، هر روز رو میشماریم . این 1 دقیقه بلندتر بودن بهانه ای شده واسه همدلی و محبت بیشتر بین ما ایرانیها . پارسال یه جمع اینترنی شلوغ رو تشکیل دادیم و با وجودی که بیمارستان بهمون اجازه نداد شب یلدا رو توی یکی از اتاقهای اساتید جشن گرفتیم . یادش بخیر . چقدر خوش گذشت و چقدر استرس داشتیم . الان هیچکدوم از اون دوستها نیستند . فقط منم و منم و من . جای تک تکشون خالیه . خصوصا A . پارسال اگه اون نبود نمیتونستیم مراسمو برگزار کنیم . کاش زمان ثابت بود . کاش آدمهایی که دوستشون داشتیم هیچوقت تنهامون نمیگذاشتند . دوستان هر جا که هستید :   

                 یلداتون مبارک !