ای کاش

روزهای جالبی رو میگذرونم . A برگشته . از روزی که اومده هر روز باهاش حرف زدم و دیشب هم دیدمش . خیلی اتفاقی ! فقط حس کردم اومده بیمارستان . رفتم بیرون از پاویون و دیدمش . هر دومون به چشمهای هم زل زده بودیم . نمیتونستم حتی یه جمله درست بگم . از هم جدا شدیم بدون اینکه حرفی زده باشیم که ارزش گفتن داشته باشه و بدون اینکه سیر شده باشیم .  

امروز باز نزدیک بود دعوامون بشه . من حساس شدم و اون مثل همیشه وانمود میکنه هیچی رو جدی نمیگیره . وقتی گفتم اینطوری بودنت تو این شهر ، به این کمی به درد من نمیخوره گفت مگه فقط نمیخوای اون امانتیها رو بهم بدی ؟ میخواستم بگم یعنی نمیدونی تو قلب من چه خبره ؟

چیکار کنم باهاش ؟ گفته تا یه هفته میمونم . کمه ، خیلی کمه . تحمل دوری دوباره رو ندارم . کاش تو این مدت که هست میتونستم باهاش باشم . کاش محدودیت نداشتیم . کاش ممنوعیتی نبود . کاش میتونستیم بگیم چه حالی داریم . کاش سبک میشدیم . کاش....

مرسی که اومدی

هیچ فکرشو نمیکردم خدا اینقدر سریع جواب گریه هامو بده . خدا جونم مرسی مرسی مرسی . 

 

دیشب در ادامه خواب کذایی که خیلی خیلی غمین بود ، جهت آگاهی از احوال حضرت اجل ، sms ی کوتاه به سوی آن بزرگمرد ارسال نمودم که ایشان در جواب ابراز داشتند که شبانه قصد سفر به این سرزمین را دارند . بزرگی و زیبایی بالهای این حقیر و سرعت رویش آن در وصف نگنجد . خشنودی اینجانب نه فقط به سبب بازگشت یار ، که به علت شوق کودکانه حبیب بود که به فوریت خبر بازگشت خود را اعلام نمودند . اگرچه علیرغم حضور یار در این دیار هنوز آرزوی دیدارش در قلب این شکسته دل به قوت خود باقیست ، ولیکن بارقه های امید درخشانتر گشته اند .  

 

امیدوارم دل همه همیشه پر امید باشه . 

دیوانگی منو ببخشید !

زنگ زدم!!!!!!!!!

اون شب به A زنگ زدم . لحنش هول بود . از تلفنم نگران شده بود . منتظر یه خبر بود . هی میگفت چه خبر؟!!!!!! باورش نمیشد با وجود اینکه گفته بودم باهاش هیچ تماسی نمیگیرم فقط به خاطر دلتنگی زنگ زده باشم .  یه کم سر به سرش گذاشتم . انگار نه انگار که با دعوا جدا شدیم !!!!!!!!!! خوشحال شده بود . راضیم که به غرورم فکر نکردم . کاش میتونستیم احساسمونو بیان کنیم . کاش مجبور نبودیم دلمونو از خودمونم قایم کنیم . کاش.... 

چرا ما دوتا باید این عاقبتمون باشه ؟

دو راهی غرور و احساس

 ۲ روزه که تمام ذهنم رو اشغال کرده . نمیدونم باید فراموش کنم این انتظارو یا نه . میترسم تماس بگیرم . میترسم غرورم زیر پا گذاشته بشه . آخه بهش گفتم پاشو که از این شهر بیرون بذاره دیگه بهش زنگ نمیزنم . حالا موندم چی کار کنم ؟

خستگی و ‌دلتنگی

دلم گرفته . این کشیکهای پشت سر هم خسته ام کرده . گذشت اون روزهایی که همه دور و بری هام حسرت توانایی منو میخوردن و من با غرور میگفتم : من و خستگی؟محاله!سوخت من اتمیه!!!!!!!    

حالا از همه خسته ترم . حالا میفهمم سوختم فقط وجود آدمی بود که تنها کنارش بودن بهم روحیه ۷۲ ساعت نخوابیدنو میداد . انگار با رفتنش تمام انرژی منو هم برده . تا امروز به شوق برگشتنش تحمل کردم . الان نمیدونم انتظارم نتیجه ای هم داره ؟ یعنی ممکنه واسه اینکه لااقل یه خداحافظی کنه برگرده ؟  

 

 

گویی 

شب را پگاه نیست 

هر سو سکوت هست٬ 

                    سکوتی هراسناک 

  

 اینک تو رفته ای و نمی دانم  

 آیا کدام هلهله ات شاد می کند 

 آیا کدام عاشق صادق 

نام تو را شبانه 

در کوچه های شب زده 

                   فریاد می کند

neck mass

دیشب کشیک بودم . خوشبختانه کشیک بدی نبود. به غیر از اونایی که توی اورژانس دیدم کلا 12 مریض خوابوندیم . یکیشون یه مرد 74 ساله با توده گردنی بود به اندازه 10*10 . توده اش mobile بود و بدون درد و تندرنس .ظرف 15 روز اینقدر شده بود . بهش نمیخورد لنف نود باشه . ظاهرا بدخیم بود . قرار شد امروز ct scan شه . بیچاره پیرمرد ، اگه ثابت شه بدخیمیه میدونید چقدر خرج کموتراپیش میشه ؟ میگن یه دوره کامل کموتراپی لااقل 2 میلیون درمیاد . کاش میشد یه کاری واسه این بیمارها کرد . کاش...........