sms زدم . جواب نداد . نمیدونم چرا ...
ناامیدانه گفتم یه سر به وبلاگمون بزنم . دیدم مطلب گذاشته .
خدایا شکرت که حالش خوبه . مرسیییییییییی
خسته ام . از خستگی دلم میخواد بخوابم و دیگه بلند نشم . روحم احتیاج به یک استراحت حسابی داره . کاش میشد بخوابم....
کاش میشد خبر بدی که اومدی . اینجایی . از هوایی تنفس میکنی که من هم . کاش....
هنوز نتونستم تصمیم بگیرم امروز بهت زنگ بزنم یا نه . و اگه زنگ بزنم کی زنگ بزنم که خیالم راحت باشه مشکلی پیش نمیاد واست .
بزنم ؟
نزنم ؟
خدایا یه کمک.......
افسردگی بهم غلبه کرده . حتی باران شبانه هم نتونست منو به خروج از چهار دیواری خونه ترغیب کنه . انگار بدون تو دنیام بی مفهومه .
باز هم به اجتماع بر میگردم . با لبها و چشمانی که خندانه . هیچ کس جز خودت نمیفهمه توی دلم چه خبره . هر چند گاهی تو هم نمیفهمی . یا شاید به روی خودت نمیاری . به قول خودت : گریه کردنت خنده دار بود....
نیستی که بفهمی توی دلم چه خبره . اگه بفهمی هم میترسی از عاقبت این احساس... در نتیجه وانمود میکنی که نمیفهمی . و گاهی هم از اینکه مسوول بدونمت ، حتی توی دلم ، واسه یک لحظه ، شاید از ترس عصبانی میشی ...
کاش بودی....
کاش باران میبارید...
این مدت زمان رو گم کرده ام .
شبها تا دیر وقت از پنجره اتاقم آسمان رو نگاه میکنم و می اندیشم به او که :
« تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست »
روزها در حسرت با او بودنم میگذره .
راستی ! میدانی ؟ این روزها تازه متوجه شده ام چقدر درست میشناختمت . تازه فهمیده ام که همچون تویی در این روزگار چقدر کمیاب است . این روزها بودن با کسانی را تجربه کرده ام که جز خودشان کسی را نمیبینند و سایرین برای آنان فقط پله های هستند برای رسیدنشان به خواسته های ریز و درشت . آنان حسرت با تو بودنم را افزون میکنند . یادت هست ۲ سال پیش وقتی از من خواستی به تو و دوستانت بپیوندم ؟ ای کاش وقتی شوخی های دوستانت را درباره روابطمان میشنیدم به تو بی توجهی نمیکردم . و تو ... ای کاش در مقابل فاصله ای که ایجاد کردم مقاومت میکردی . ای کاش از تو دور نمیشدم . ای کاش آشنایی ما اینقدر دیر اتفاق نمی افتاد . ای کاش دست تقدیر بازیچه مان نمی کرد . ای کاش ....
این روزها جای خالی تو را بیش از همیشه حس میکنم .
عزیزترینم :
هیچ کس جای تو را در قلب من نمیگیرد . دوستت دارم . چون همیشه ....
دلم میخوادت ۱۰ تا
فقط همین
یادته روزی که یه قلب کشیدی برام که چند تا تیر توش بود ؟ گفتی درک میکنی اینو . من حق دارم نفهممش ٬ چون دخترم . چقدر درد تو نگاهت بود . و من چه حسی داشتم از این اعتراف ملایم ....
آخه چرا دنیا با ما اینکارو کرد ؟ هر چی خدا بخواد .....من راضیم .